با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
در اتاقو قفل کرد پرده پنجره اتاق رو کشید نشست روی صندلی سیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ , به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد مرد از تماشای این هماغوشی بی رحمانه , سرگیجه گرفت و به سرفه افتاد
.... بقیه داستان در ادامه مطلب...!
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...